ميگن اين روزا قنارى از قفس دلش مىگيره
ميگن اين روزا صداهم تو حصار تن مىميره
آخه اين روزا غرورباش پرِ تنهايى و دردِ
تا نگاه كنى به دنيا فصل رفتن جون مىگيره
وقتى از ياد رفته باشى يا تو غربت مونده باشى
اون موقع ترانه هاتم توى دست غم اسيره
نميشه اينجا به هيچ كس دل بى قرارو خوش كرد
كسى آشنا نميشه با دلى كه پيرِ پيرِه