RSS
خانه شناسنامه پست الکترونیک موضوعات وبلاگ |
حسرت
نویسنده: (شنبه 86/3/12 ساعت 1:15 عصر)
عشق و دیوانگی
نویسنده: (شنبه 86/3/12 ساعت 1:15 عصر) داستان عشق ودیوانگی زمانهای قدیم وقتی هنوز راه بشر به زمین باز نشده بود فضیلتها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند ذکاوت! گفت : بیایید بازی کنیمٍ ، مثل قایم باشک، دیوانگی ! فریاد زد:آره قبوله ، من چشم میزارم چون کسی نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد همه قبول کردند. دیوانگی چشم هایش رابست و شروع به شمردن کرد!!یک..... دو.....سه ... همه به دنبال جایی بودند تا قایم بشوندنظافت خودش را به شاخ ماه آویزان کرد خیانت داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد اصالت به میان ابرها رفت وهوس به مرکززمین به راه افتاد دروغ که می گفت به اعماق کویر خواهد رفت ، به اعماق دریا رفت طعم داخل یک سیب سرخ قرار گرفت .حسادت هم رفت داخل یک چاه عمیق آرام آرام همه قایم شده بودند ودیوانگی همچنان می شمرد:هفتادوسه،...... هفتادو چهار اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود تعجبی هم ندارد قایم کردن عشق خیلی سخت است .دیوانگی داشت به عدد 100 نزدیک می شدکه عشق رفت وسط یک دسته گل رز و آرام نشست دیوانگی فریاد زد، دارم میام، دارم میام همان اول کار تنبلی را دید تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قایم شود! بعدهم نظافت را یافت و خلاصه نوبت به دیگران رسید اما از عشق خبری نبود.دیوانگی دیگر خسته شده بود که حسادت حسودیش گرفت و آرام در گوش او گفت عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است دیوانگی با هیجان زیادی یک شاخه از درخت کند و آنرا با قدرت تمام داخل گلهای رز فرو کرد صدای ناله ای بلند شد .عشق از داخل شاخه ها بیرون آمد دستها یش را جلوی صورتش گرفته بود و از بین انگشتانش خون می ریخت شاخه ی درخت چشمان عشق را کور کرده بود دیوانگی که خیلی ترسیده بود با شرمندگی گفت حالا من چکار کنم؟ چگونه میتونم جبران کنم؟عشق جواب داد: مهم نیست دوست من، تو دیگه نمیتونی کاری بکنی ، فقط ازت خواهش می کنم از این به بعد یارمن باش همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم و از همان روز تا همیشه عشق و دیوانگی همراه یکدیگر به احساس همه آدم های عاشق سرک می کشند...
آرزو
نویسنده: (شنبه 86/3/12 ساعت 1:11 عصر)
آرزو داشتم که با تو در روزگاری دیگر دیدار می کردم
روزگاری که قدرت در دست گنجشکان بود، یا در دست آهوان... عشق من تو، آن رسوایی زیبا هستی که به آن معطر می شوم و آن شعر با شکوه که آرزو دارم امضای خود را پای آن بگذارم و آن زبان که از آن زر و لاجورد می ریزد.
پس چگونه می توانم که در میدانهای شهر فریاد بر نیاورم دوستت دارم؟ چگونه می توانم آفتاب را در قلب خود پنهان کنم؟ چگونه می توانم با تو در بوستانی قدم بزنم و...
کسی نداند که تو محبوب منی؟
فراموشم نکن
نویسنده: (سه شنبه 86/2/18 ساعت 8:45 صبح) خدایا...
جدایی
نویسنده: (جمعه 86/2/14 ساعت 1:30 عصر)
شهوت بوسیدن
نویسنده: (جمعه 86/2/14 ساعت 1:24 عصر)
و در عوض از تو میخواهم گونه های خیسم را پاک کنی
خواب اسیری
نویسنده: (پنج شنبه 85/11/5 ساعت 4:7 عصر)
صدای زنگ قافله از تو بیابونها میاد کی بود منو صدا می زد کیه که همسفر می خواد یه دختری تو قتلگاه خواب اسیری می بینه خواب می بینه رو صورتش اشک یتیمی میشینه خواب میبینه سر بابا رو نیزه قرآن می خونه می خواد لباشو ببوسه نمی تونه نمی تونه
یا حسین
نویسنده: (یکشنبه 85/11/1 ساعت 8:57 صبح)
سلام بر
نویسنده: (یکشنبه 85/11/1 ساعت 8:53 صبح) هم آوا شویم با داغهای سینه مهدی فاطمه :
سلام بر آنکه پیمانش شکسته شد.. سلام بر کسی که حرمتش شکسته شد.. سلام بر کسی که خونش ستمکارانه ریخته شد.. سلام بر کسی که با خون جراحتهایش، غسل داده شد.. سلام بر آنکس که جرعه نوش جام نیزه ها گردید.. سلام بر آن مظلومی که خونش مباح شمرده شد.. سلام بر آنکه سرش را از قفا بریدند.. سلام بر آنکه شاهرگش را بریدند.. سلام بر آنکه در حمایت از دین بی یاور ماند.. سلام بر آن محاسن به خون سر خضاب شده.. سلام بر آن گونه خاک الود.. سلام بر آن بدنی که لباسش به غنیمت برده شد.. سلام بر آن دندان که با چوب خیزران بر آن نواخته شد.. سلام بر آن سر بالا رفته بر نیزه..
التماس دعا
نگین سلیمان
نویسنده: (یکشنبه 85/11/1 ساعت 8:26 صبح)
دلم دوباره ای خدا گرفته از غم حسین به نعمت تو شاکرم شده محرم حسین دوباره دل صفا گرفت از این عزا و صاحبش دوباره چنگ میزند به حبل محکم حسین توئی که جا مانده ای از شب قدر و عرفه بیا و نوکری نما به بزم ماتم حسین
|